بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

بله برون خاله ارغوان و داستانهای این ماههههه

بابا محمد رفت دبی و من و تو 4 روز تنها بودیم به بتول خانوم گفتم اومد و همه خونه عین دست و گل شد   چه فایده؟  تو این مدت خاله ها پیشم بودند و باهم شبها خوش بودیم و تو هم حسابی با خاله ها ت حال می کنی  بابا چون 4 شنبه ساعت 4 صبح رسید کلی تو این مدت دلمون براش تنگ شده بود منم صبح 7 صبح رفتم سر کار تو موندی که بابا تو رو اورد خونه عمه مهناز کلی بچه خوبی بودی با پسر عمه هات گلی خندیدی اما همه از 20 سال بزرگترنو...... کلی خندیدم برای عمه مرجان تو کانادا عکس فرستادیم ساعت 5 از خواب بلندت کردم تو اون بارون بردمت عکاسی سها که وقت گرفتم بودم خیلی خوب بود هم رفتارشون هم حرفهای تر از عکاسی زویا بود .بعد تو بارون برگشتم خونه ...
18 بهمن 1391

اومدن مادرجونم

مادرجونم اومده خونه ما و نوبت ماست ازش نگه داری کنیم دست خاله هام درد نکنه که تو این مدت طولانی اینقدر قشنک از مادرشون نگه داری کردن مادرچون الان یه پاشو قطع کردند به خاطر مشکل عروقی و بخاطر بیهوشی که گرفته خیلی ضعیف شده و حتی راه نمی تونه بره مامانم براشون لگن میزارن  وقتی در باز کردم برم دیدنش یه حس خاصی داشتم که می خواستم ببینمش نمی دونستم خودمو چه جوری نشون بدم و اون نفهمه من ناراحت هستم در اتاق باز کردم قلبم می زد اروم نگاش کردم چقدر تو این چند وقت پیر شده بوده بود چقدر سختی کشیده بود جقدر اتاق عمل رفته ..........تو نگاهش یه غم خاصی بود انگار روی چشمش یه هاله غم بود پریدم بغلش کردم دستاشو بوس کردم دستای که تا چندین سال پیش یه زن...
9 بهمن 1391

شکر خدایا

  بازم شکر خدایا که هروز صداتو میشنوم سالمی راه می ری می خندی گریه می کنی نمی خوابی ...... عاشقتم وقتی تلفن دستت می گیری میگییی الوووو باجی ساعتها با موجود خیالیت دور خونه راه میری.... حرف می زنی .. می خندی ورزش می کنی .تلویزیون می بینی .... عاشق این عالم کودکیم می خوام همه دنیا رو بدم برم تو دنیای تو تو رویای تو که روز به روز شاهد بزرکتر شدن دنیاتم یه دنیای ساده بی غل غش پر از کنجکاوی پر از عشق همیشه شاد بدون انتقام کینه همیشه دوست داشتنه داخلش دخترم برای اینکه بتونی همیشه شاد باشی تمام تلاشمو می کنم مامان ...
26 دی 1391

16 ماه شدن بنیا جون و خاطرات دی ماه

دیگه بزرگ شدی کلی حرف می زنی تند تند منظورتو به من می فهمونی و من عاشقتم از روزی که از بیمارستان اومدی توهم تب دارم همش چکت  می کنم از ترس تب 40 درجه  تو این ماه تولد خاله ارغوان و مامانم و خودم بود دیشب با خاله ها عمه تولد گرفتیم برای من  خیلی خندیدم عمه مهتاب شب پیش خاله ارزو اینا خوابید   ساندویج ایدا خریدیم بی دردسر  شب قبلشم عمه مهتاب برام کیک گرفت یه کلاه خوشکل مامان فاطی اینا رفتن پیش مادرجون و تو این چند روز مامان بابا خاله ارزو و ارغوان نکهت داشتن  دایی امین هم شب می اومد پیش ما برای شام نهار هم یه کم ناراحتیش کم شه خیلی ناراحت و غمگینه تو این مدت دوستهای بابا رو دیدیم رفتیم خونه خاله ...
25 دی 1391

شب یلدا خوب و بستری شدن بیمارستان بنیا جونم

پنج شنبه ظهر خونه خاله شیما دعوت بودم چون ندا دوستم از استرالیا اومده بود می خواستیم بریم پارمیس 7 ماهه رو ببینم که چقدر خوشکلهههه رفتم تل و هد بندی که برات از نی نی بافت سفارش دادم گرفتم که زیادم راضی نبودم بعد اومدم لباساتو عوض کردم رفتیم خونه شیما کلی شیطونی کردی منم کلی با دوستام حرف زدم    تو و پارمیس   پارمیس مثل تو خیار دوست داره    بعد اومدیم خونه تو کلی بازی کردی غزا خوردی خوابیدی اماده شدیم برای شب یلدا   د داستان ماست خوردن تو که بخاطر شما همه خونو رو رو فرشی کشیدیم بعد رفتیم خونه مامان فاطی چه باسلیقه خوشمزه بود اتیش سوزندی خیلی راه رفتی بازی کردی هر چی تونستی خوردی م...
9 دی 1391

15 ماهگی و یه عالمه کار جدید

اخر سال میلادی 2012  شده کلی کار جدید و کلی تغییرات تو کارمون ایچاد شده بخاطر تحریم ها  وقت نکردم بیام از کارت بنویسم برات  چند وقت پیش اوینا جونی اومده خونمون ظهر نهار رفتیم جاده چالوس بعدش هم به صرفه چای اومدن خونه ما کلی عکس گرفتیم ازتون کلی با هم بازی کردید انیتا هم از بندر عباس اومده کلی با او ن بازی کردی تو خونه مامان جون قربونت برم که اینقدر تنهایی نی نی دوربرت نیست که بازی کنی خیلی شیطون شدی و عاشق بیرون رفتن اما  هوا سرده سرده نمیشه بیرون بردت از خونه فرار می کنیییییییییی  همش دوست داری بری تو راه پله ها و بری بالا پایین بیجاره مامان و بابام از کمر درد عاصی شدنت اینقدر تو شیطون شدی یا همش راه میری یا...
27 آذر 1391

ششمین و هفتمین دندون

این چه اوضاعی دهنه بنیا بیچاره داغونه از همه جا ابسه زده 2 تا دراومد بازم داره در میاددددددددددددددد عجبا  این بچه داری عجب معقوله سختیه ؟ به نظرتون تا کی سخته .......؟  بلا شدی در حد زیاد  حموم نمیااااااااااااااااااااااااااای  سه روز روزی 2 سه بار لختت می کنم ببریم حموم کلی بازی در میاری در حد زیاد از در حموم فرار می کنی دیروز بردمت خونه مامانم با بابام خاله ها و بردیمت حموم باز فرار کردی الان من سر کار م خاله ها زنگ زد با گریه التماس بردنت حموم مامان جان شپش می زنی هااااااا عاشق لب تابی دیروز از سر کار اومدم با عمه مهتاب مامان بزرگ اینا رفتیم رستوران قربونت برم اینقدر اذیت کردی هیچی نفهمیدم از خوردن همش ر...
12 آذر 1391

عکس راه رفتن بنیا و مهمونی ها ...........

این کفشا رو خاله اذین جون خریده برای تو اوینا با هم این کفش راه افتادی دستش درد نکنه     خونه خودمون همراه با مامان بزرگها عمه دایی خاله خیلی خوش گذشت عکس نمیشه گذاشت بعدا تو البومت ببین دخترم  درحال اذیت بابا رضا گاز می گیری و کتک می زنی نمی دونم چرا درحال پیدا کردن مورچه تو رستوران رستوران ملل دیگه ازت نمیشه عکس گرفت اینقدر که شیطون شدی و عکسا خوب نشدن فقط یادگارین   دست مامان و بابای من درد نکنه که باعث راه رفتن تو شدن چون تو همش توی روروک بودی و اصلا 4 دست و پا نمی رفتی اینم داستانهای راه رفتن بنیا و مهمونی اش دخترم به هر مناسبتی کلی مهمونی داره........... ...
8 آذر 1391