بله برون خاله ارغوان و داستانهای این ماههههه
بابا محمد رفت دبی و من و تو 4 روز تنها بودیم به بتول خانوم گفتم اومد و همه خونه عین دست و گل شد چه فایده؟ تو این مدت خاله ها پیشم بودند و باهم شبها خوش بودیم و تو هم حسابی با خاله ها ت حال می کنی بابا چون 4 شنبه ساعت 4 صبح رسید کلی تو این مدت دلمون براش تنگ شده بود منم صبح 7 صبح رفتم سر کار تو موندی که بابا تو رو اورد خونه عمه مهناز کلی بچه خوبی بودی با پسر عمه هات گلی خندیدی اما همه از 20 سال بزرگترنو...... کلی خندیدم برای عمه مرجان تو کانادا عکس فرستادیم ساعت 5 از خواب بلندت کردم تو اون بارون بردمت عکاسی سها که وقت گرفتم بودم خیلی خوب بود هم رفتارشون هم حرفهای تر از عکاسی زویا بود .بعد تو بارون برگشتم خونه ...
نویسنده :
مامان الناز
16:00