شب یلدا خوب و بستری شدن بیمارستان بنیا جونم
پنج شنبه ظهر خونه خاله شیما دعوت بودم چون ندا دوستم از استرالیا اومده بود می خواستیم بریم پارمیس 7 ماهه رو ببینم که چقدر خوشکلهههه
رفتم تل و هد بندی که برات از نی نی بافت سفارش دادم گرفتم که زیادم راضی نبودم بعد اومدم لباساتو عوض کردم رفتیم خونه شیما کلی شیطونی کردی منم کلی با دوستام حرف زدم
تو و پارمیس
پارمیس مثل تو خیار دوست داره
بعد اومدیم خونه تو کلی بازی کردی غزا خوردی خوابیدی اماده شدیم برای شب یلدا
د
داستان ماست خوردن تو که بخاطر شما همه خونو رو رو فرشی کشیدیم
بعد رفتیم خونه مامان فاطی چه باسلیقه خوشمزه بود اتیش سوزندی خیلی راه رفتی بازی کردی هر چی تونستی خوردی مامان فاطی خاله ها هم سنگ تموم گزاشته بودن خیلی خندیدیم خیلی خوش گذشت همه شب اونجا خوابیدیم نهارم اونجا بودیم کلی شادی کردیم
شما هم مثل ما رفتی زیر کرسی به فال حافظ ما گوش می دادی
شبنه شب از کار برگشتم ساعت شده بود 8 دیدم خوابی مامانم گفت تب داشتی بی حال بودی سری ارزو رو فرستادم سر کو چه شربت بروفن خرید بهت دادم از خواب بیدارت کردم شروع کردی به بازی و لی فهیمدم که یه کم اسهالی
ساعت 12 خوابیدی ساعت 3 با ناله ها ت پا شدم نه خدایا داغ داغ بودی بابا محمد سر کار بود من تو اتاق خاله ارغوان خوابیده بود م ناله می کردی ناجور ارغوان رو بیدار کردم کفتم تب داره تبتو گرفتم 39.5 بابامو بیدار کردیم رفتیم درمانگاه دارو و شیاف داد با دارو ضد تشنج تا صبح 8.30 نخوابیدیم من خاله ساعت 11 دوباره داغ شدی با محمد بردمت پیش دکتر ت نبود اسهالت بدتر شده بود..... ساعت 3 دیکه از تب می سوختی و داغون داغون با امبولا نس از کرج فرستادنمون تهران
وقتی می خواستند بهت انزیوکت بزنن منو و بابا رو از اتاق بیرون کردن گریه می کردی ناله می کردی صدام می کردی داغون بودم اخه خدایا چرا
اسهالت بدتر بدتر میشه تما م پات سوخته بودداغون....... کرم می زدم زجه می زدی منم می سوختم انگار........
نتیجه کشت اومدم عفونت باعث اسهال خونی شده بود و اینکه تو ادارات خون بود پروتین شب و منو ارغوان بودیم فردا صبح مامان بزرک بابا اومدن من رفتم خوابیدم تا ساعت 1
دوباره اومدم خیلی روهای بدی بود بی خوابی مریضی تو .......
4 روز نرفتم سر کار منو خاله ارغوان 4 روز نخوابیدم دست خاله درد نکنه نبود من مرده بود اگر نبود هر شب با من تا صبح نشست از پرستارها می ترسیدی همش گریه می کردی روزهای سختی بود امیدوارم برای کسی پیش نیاد
وقتی حوصلت سر می رفت می زاشتیمت تو این سبد می رفتیم تو بخش می گشتیم
چند روز بهتری دیشب دوست بابا عمو بهزاد از سویس اومده بود 12 نفر مهمون داشتیم همه رو دعوت کردیم رستوران خیلی خوش گذشت اینم عکس تو دیروز
عاشق د د
مرسی از همه که حال منو بنیا رو پرسیدید زنگ زدید ا س ام اس دادید تو وبلاگ خبر پرسیدید از همتون ممنونم بچه ها