ماه شهریور 93 و اولین استخر
عجب واره عجیبی این کلمه لجبازی من و بابا موندیم با این لجبازی .کلا لباس تمیز دوست نداری جیش نمی کنی همه چیه نه قدیمها چیکار می کردند 4 تا بچه.... چهارجور لجبازی من که بودمم می رفتم امین اباد یک راست یک جلسه تو مهدت داشتم برای تصمیم گیری که چجوری باهات رفتار کنیم کتاب سی دی هم خریدیم و داریم می خونیم خیلی تلاش می کنیم اروم باشیم و با ارامش داستان ببریم جلو البته خیلی سخته ولی من و بابایی تصمیم گرفتیم به شککل گرفتن( منه ) تو و اعتماد به نفست کمک کنیم هفته پیش رفتیم خونه فرناز و من تصمیم گرفتم ببرمت استخر چون پوستت خشکه و دکتر قدغن کرده ...