لنگکاوی رفتن من
الان ساعت 4.15 تو شرکت نشستم به این فکر برم چی میشه تو جقدر بهانه می گیری
از دست خودم عصبانی به حرمت زن بودن این احساسات زیاد مسولیت رو با خودمون همه چا می کشیم به زن یعنی تمام وجود مسولیت
اره نمی دونم به جی فکر کنم به این همه زحمتی که برای زندکی می کشم به تو که نمی دونم مادر خوبی هستم یا نه از اینکه خیلی موقعها همه وقتم برات نیست
سرکارم فکر 1000 جا بزرک کردنت واقعا فکر میخواهد تو این غروب پاییزی چه دلتنگ شدم دلتنگ نبودنت 5 روز کنار خودم بغض گلوم فشار می ده اما باید یاد بگیرم یاد بگیرم که من یه زنم مسولیت شادی یه خونه با منه
وقتی از سرکار میام با یه بخونه شلوغ مواجه میشم شام تو و بابات کارای خودم سزکار خرید حمایت کردن و همفکری با بابات با مادرم با ....... اره باید بتونم رو پام وایستم خسته شدم از نداشتن حتی خواب راخت شبانه اما یک زنم یک زن
امیدوارم بگزره..................................