ماموریت رفتن مامان 19 اردیبهشت
دختر نازم
کار مامان طوریه که باید برم ماموریت
این ماموریت شیراز یه کم نه خیلی به مامان سخت گذشت خیلی سخت بود از صبح داخل کت لب بودم شب ساعت 11 رسیدم هتل فرداش هم از 7 صبح رفتم 8.30 شب رسیدم . نمی دونی جقدر برات دلتنگ شده بودم هر کوچلوی میدیم دلم می رفت توی هواپیما یه دختر کوچلو بود مثل شما که همه راه رو مثل شما شیطونی کرد خندید شیر می خورد کلی دل من برد دیگه بی طاقت شدم اصلا تا حالا اینجوری نشده بودم احساس می کردم من مامان بدی هستم که تو رو گزاشتم رفتم صبح که پا شدم تو رو سپردم به مامان بزرگ و بابا محمد شیر هم بهت دادم و رفتم انگار شب بعدش بابا کلی بیدار مونده بود نگران شما شده بود. البته 2 هفته پیش هم رفتم کرمان اما تو بی قراری نکردی اما این دفعه انگار مظلوم شده بودی الهی قربونت برم دخترم خیلی دوست دارم فرشته کو چلو من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی