حس جدید من ....... و اینکه شما دیشب کامل تو تخت خودت خوابیدی هورااا 12.12.91
4 شنبه از سرکا ر اومدم احساس کردم تو تنهاییی حس نبودن من با این حالی که خسته بودم سریع لباسامون پوشیدیم دوتای زدیم بیرون رفتیم مغازه دیدن و اولین بار سوار تاکسی شدیم باهم و من برات بستنی خریدم و رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی یه گوشه وایستادم و گذاشتم خودت انتخاب کنی و تو عاشق ماشینی نمی دونستم ماشین خریدم 3 تاااااا بعد برات اخونه چادری کالسکه و عروسک خریدم کلی خوشحال بودی کمک کردم از پله های مغازه بیای ی پایین بعد از اون بود که نگات می کردم و تو تو این هوای خوب که باد خنک می خورد بهمون غرق شادی بچه گونه خودت بودی و کلی از دیدن مغازه ها شاد بودی مااشینتم گرفته بودی دستت از خودت چدا نمی کردی رسیدیم پارک گذاشتم اونحا بدوی برای خودت این حس من که تو مال منی عجیب بود تو خندهات خنده های بچه گی خودم یادم می اومد که چطوری شاد بودم الان من شاهد شادی بچه گونه تووووو حس کردم اینقدر قدرت دارم که همه کار می تونم برات بکنم با کلی اسباب بازی اومدیم خونه فرداش رفتیم با بابا محمد برات کلی خرید کرد دوچرخه و اسب رفتیم شام بیرون که نزاشتی بخوریم نخورده با خاله اومدیم خونه همش می خوای بری تو خیابون پیش ماشینها و من تصمیم گرفتم تو رو دیگه تو تخت خودت بخوابونم چون هزارپا دید ممم چرا نمی دونم کلی دیروزسابیدم خونرووووووووووو خلاصه خیلی خوب بود تو خوابیدی تو تخت منو و بابا تو اتاق خودمون 120 بار بهت سرزدم خیلی دوستتتت دارم عزیزم
راستی دایی امین سرپرستی 2 تا بچه رو به عهده گرفته یعنی خرجشون و می ده میره می بینتشون نمی دونم چرا ولی دستش درد نکنه کلی خوشحال بود ........