راه افتادن بنیا جونم جمعه 3/9/1391 و پنجمین دوندون
جمعه صبح که پا شدم سریع 3 تا غذا درست کردم .... اخه شب جفت مامان بزر گ را با خاله ها دایی وعمه خونه ما دعوت بودن شب قبلش که دوستام اومده بودن کلی خندیده بودیم پیتزا گرفتم از بیرون
.......
ولی تو مگه می زاشتی زنگ زدم به مامانم گفتم بیا بنیا رو ببر تا بتونم کار کنم مامان اومد دنبالت من مثل جت تمام کار و کردم و رفتم حموم خوابیدم محمد که اومد من بهش گفتم برو بنیا رو بیار از خونه مامانی وقتی رسیدی مامانم سریع زنک زد گفت باید شیرینی بدی اخه بنیا کامل راه افتاده منم فکر کردم مثل همیشه است دستو گرفتم ول کردم دیدم مثل یه عروسک راه میری اره مامان جون راه افتادی
دست مامان بزرک بابا رضا درد نکنه اونا باعث راه رفتن شما شدن فردا شب شام می ریم بیرون ما دعوتشون کردیم رستوران به مناسبت راه رفتن شما و زحمت کشیدن زیاد اونا فردا عکساشو می زارممممممممممممممممممم بوس