این روزها و ....
نوشتن دوباره خیلی سختهههه 4 ماه نبودم
راستش اصلا نمی دونم باید وبلاگتو بنویسم یا نه ؟
اوایل با عشق خودم می نوشتم اما الان احساس میکنم که شاید هیچوقت نخونی می خواستم بیام و دی اکتیوش کنم اما با خودم گفتم تا زمانی که خاطراتت یاد نیست می نویسم نظر شما چیه ؟
ما مراسم طولانی برای خاله ارغوان داشتیم و یک ماه درگیر خرید جهاز و لباس و دیگه عروسی.... بودیم که خیلی هم خوب سخت بود کلی مهمون داشتیم و روزهای شیرین سخت بگم کلی من گریه کردم و خیلی حس سختی بود و....... ازش نمی تونم عکس بزارمممممم فقط عکس خودت و عسسلم اوینا
بعد به طور غیر منتظره مراسم ازدواج دایی امین بود که با یکی از سرشناش ترین ادمهای کرمان وصلت کردیم زن دایی لعیا بی نظیره و همه خانواده خاله ها و عمه ها عاشقشن یه دختر خاص و بی نظیر و خوشمل
روزهای خیلی خوب دارن امیدوارم همیش شاد باشن همیشه باهممم
تولد گرفتیم برات با اوینا یه تولد خیلی مجلل کلی منو خاله اذین تلاش کردیم لباس یه جور یه مهمونی خیلی خوب بود دست ما درد نکنه امیدوارم بعدا تو هم برای نی نی همین کارو بکنی
بعد تولد گروهی و با بجه های نی نی سایت
خوب عکسهای ما بقی تولدات که برای خاله های مامان بزرگ و بابا بزرگها و فامیل گرفتیم و میام می زارم
خیلی ناز شدی
خیلی بامزه ای
هنوز خواب شبت درست نیست
حرف می زنی در حد بنز
غذا نمیخوری
عاشق بستنی و پاستیل انگلیسی هستی
کلی کلمات انگلیسی بلدی
تبلت داری
نفسمی
درضمن بگم دست عمه مهتاب درد نکنه که روز تولدت شما رو برد بیرون و به ارزش 500 هزارتومان برات خردید کرد شام هم رفتیم بیرونااااا
کلی کادو از خاله هاتو و دایی و مامان بزرگاتو و بابا بزرگاتو و خاله ندا و خاله المیراااا و خاله های دیگه