این اوضاع.....
یکی بهم می کفت بچه رو باید 1 سالگی از شیر گرفت منم که سر یکسالگی تو رفتم ماموریت لنگاوی یه هفته نبودم باید از شیر می گرفتم اگر به خودت باشه ساعتها م م مخوری صورتت خوشکلتو نگاه می کنم ب به خدا می گم این منم مادرم مادر یه فرشته مثل تو و چقدر حس عجیبیه و قشنک مال منی با تمام وجودت توی جشمات فقط شیر می خوریی با من بازی می کنی روزی صدبار شکر می کنم خدا را به خاطر داشتنت حتی با این که یه شب درست نخوابیدم ولی دوست دارم شیر دادن بهت عشقم بهت منتقل میشه و جالب تر از همه شاهد شیر دادن تو به عروسکت هستم و می دونم یه روزی مادر میشی چقدر برام زیباست این حس حالا چه کنم بگیرمت ازشیر یا برم تا 2 سال خیلی سخته ولی نمی دونم این عشق مانع میشه بعد از شیراز نتوستم و خودم با عشق بهت شیر دادم حالا من و می دونم این تصمیم
خدایا همه چیز برای زنهاست حتی این تصصمیم و تلاش کردن برای این تصمیم خوب سخته چه کنم یه دونه من