بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

روزهای عجیب غریب سخت برای مامان بزرگم

1391/6/19 13:46
نویسنده : مامان الناز
1,236 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دیگه از دست این دنیا شاکی شدم 

پریشب مامانم اینا بابا خاله هات رفتن مشهد اخه مادرجونم هر روز حالش بدتر میشه گریهتو تنهاشدی به پرستارت گفتم بیاد خونه خودم مامان بابا محمد با عمه مهتاب هم اومدن اونجا که تو با پرستارت تنها نباشی تا مامانم بیاد نگران

حالا از مادرجونم بگم اصلا دوست دارم از خاطراتم بنویسم بهتر ین مادر بزرگ دنیایی بخدا یه خونه ویلایی داشت با یه عالممممممممممممه درخت ما کلی نوه بودیم که همه جور بازی اونجا مییکردیم تو حیاط خونه می ساختیم با اجر و خونه درختی درست میکردیم بالای اون درخت انااااااااار کل دیوارهای حیاط با گواش نقاشی می کردیم .........شبها همه با هم تو حیاط می خوابیددددددددم هنوزم بوی تخم مرغ محلی نون محلیییییییییی و اب ماهیجه اب میوههای که برامون گرفت حس میکنم ناراحت تمام شخصیت ماها اونجا شکل رفت همه ما رو بزرک کرد واقعا هر کدوم از خاله زایمان می کردن تنها کسی که ماهها می موند اونجا تو بودی اره تو مادر جون ناراحت لقمه های که برای مدرسه می گرفتی یادم یه دفعه 4 تا بچه کوچلو رو باهم نگه میداشتی تا دختر ات از سر کار بیان تا اینکه بابابزرگم فوت کرد اون خونه رو فروختن و تو رفتی تو یه خونه کوچیگتر و ما اومدیم تهران خاله ها رفتن مشهد ولییییییییییییییییی همیشه خونت یه رنگ بویی داشت داره 

اما حالا چی؟ اخه چرا ؟ 6 ماه گرفتا ر مریضی شدی هر روز یه مرسی انگشت دست قطع کردن قربونت برم که پته می دوختی بعد پاتو قططططططططع کردن جقدر درد گشیدیییییییی حالا هم مشکل قلبی زخم بستر و بدتر اینکه دکتر گفته پای که قطع کردیییییییییییی دوباره سیاه شده دوباره باید یه مقداری قطعشه اخه چررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا ؟ فقط یکی به من بکه جرا ؟ چرا باید اینقدر درد بکشی حالا که ما باید پیشت باشیم هر کدوم یه جای این دنییییییییییایم این کشوریممممممممممم دیکه جز گریه کردن کاری از من بر نمیاد همین واقعا  از دست این دنیا شاکییییییییییم یه ادم به این خوبی چرا اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سحر مامان پرهام
19 شهریور 91 14:11
عزیز دلم نمیدونم چی بگم
ما از مصلحت خدا بیخبریم
اما با گریه کردن چیزی درست نمیشه
مواظب خودتو دخمل گلت باش


مرسسسسسسسسسسی سحر از همدردییییییت
یاسمن مامان رادین
19 شهریور 91 14:16
الهی بگردم.ایشالا زودتر خوب بشن مادربزرگ مهربوونتون


مرسی یاسمن جونممممممممممممممم
مامان ساینا
19 شهریور 91 15:28
خیلی ناراحت شدم. خیلی گناه دارن. مخصوصا مادربزرگ به این مهربونی. مادربزرگ منم 8 سالی همینطوری بود. سرطان داشت و هر روز یه مشکل خیلی سخت بود. خدا خودش کمک کنه.



مرسی از
همدردییییییتون
شیما
19 شهریور 91 15:34
میدونم که چه حسی داری و چقدر ناراحتی... تنها کاری که از دست ما برمیاد دعاست...


اره مرسی واقعا از همه دردیت شیماااااااااا
گلاره
19 شهریور 91 15:35
خیل ناراحت شدم الناز جون ایشاله زود زود بهتر شن.مادر بزرگت قند دارن؟


نه گلاره مشکل عروقی عروق تنگشدن
حدیث
19 شهریور 91 18:28
دلم گرفتتتتتتت
من و یاد بازی های بچگیم انداختی
ایشالاه که خدا خیرش و زود تر برسونه



اره مرسی عزیزم خداکنه
مریم مامان پندار
19 شهریور 91 21:08
متاسفم الناز جان
منم مادربزرگ پدری ام شهرستان بود و ما با نون و شیرو همه چیزایی که خودش تهییه میکرد بزرگ شدیم حالت رو درک میکنم چون من از دست دادم اون مادربزرگم رو
نمیخوام اینو بگم اما از خدا بخواه که بیشتر از این زجر نکشه و خجالت زده بچه هاش نشه
بخدا متاسفم که اینو گفتم اما وقتی شرایط خوب شدن نداره این بهتره دعاست در حقش
خدا پدر و مادرت رو برات نگه داره دنیا تا بوده همین بوده


اره مریم از خدا می خوام زودتر بهتر بشششششششششششه یاهمونی که تو کفتی واقعا برای همه صخته طاقت زجر کشیدنش ندارم

زهرا مامان مه سما
20 شهریور 91 7:27
الهی خیلی ناراحت شدم ایشالله هر چه زود تر حالشون بهتر بشه


مرسی زهرا جونممممممم
یلدا(مامان کیان)
20 شهریور 91 9:10
خدا کنه زودتر از بیمارستان راحت بشه
الهی به بزرگی خودت شفاش بده
خیلی ناراحت شدم


مرسی یلدا جونم ایشاله بهتر بشننننن
نهیر
20 شهریور 91 13:12
دیروز خوندم مطلبت رو ولی وقت نکردم نظر بذارم خیلی متاسفم خیلی دلم برا مادر بزرگ میسوزه اینهمه زحمت بکشه عمر کنه سختی بکشه آخرش قطره قطره اب بشه خیلی ناراحت شدم خدا بهتون صبر بده که خیلی سخته


اره نیر همینش خهیلی سخته خیللی مرسی
زهرا
21 شهریور 91 9:55
سلام الناز جان
ان شاءالله جال مادرجونتون زودتر خوب بشه عزيزم براش ناراحت شدم خدا زودتر شفاش بده


مرسی زهر ا جونم قربونت برم من
آنی
21 شهریور 91 11:14
خیلی متاسف شدم الناز جون امیدوارم مصلحت هرچی باشه همون بشه آخه میگن عذابهای دنیوی عذابهای اخروی رو کم میکنه مصلحت همین بوده براش دعا میکنیم

مرسیییییییییییی از همدردیت
آذین مامان آوینا
21 شهریور 91 11:51
وای الناز میدونم چه حسی داری قربونت برم.واقعا نمیدونم حکمت خدا چیه؟خیلی ناراحت شدم عزیزمممم.تنها میتونم واسشون دعا کنم.خدایااااااااااااا


اره بخدا خیلی سخته دعا کن

سارینا مامان آرمان
22 شهریور 91 1:56
خیلی ناراحت کنندست
خدا انشالله سلامتی بهش بده
براشون دعا میکنم گلم


مرسی ممنون
مامی مائده
28 شهریور 91 15:04
خیلی ناراحت شدم. کاری که از دستم برنمیاد جز دعا کردن. ایشالا هر چه زودتر شفا پیدا کنن


مرسی دوستم
مامانی وروجک
28 شهریور 91 23:31
خیلی ناراحت شدم .خدا شفا بده ایشالله.خیلی سخته اینکه ببینی عزیزترین کست اینجوری درد بکشه دردی که حقش نیست


ازه خیلی سخته نمی دونیییی