روزهای عجیب غریب سخت برای مامان بزرگم
امروز دیگه از دست این دنیا شاکی شدم
پریشب مامانم اینا بابا خاله هات رفتن مشهد اخه مادرجونم هر روز حالش بدتر میشه تو تنهاشدی به پرستارت گفتم بیاد خونه خودم مامان بابا محمد با عمه مهتاب هم اومدن اونجا که تو با پرستارت تنها نباشی تا مامانم بیاد
حالا از مادرجونم بگم اصلا دوست دارم از خاطراتم بنویسم بهتر ین مادر بزرگ دنیایی بخدا یه خونه ویلایی داشت با یه عالممممممممممممه درخت ما کلی نوه بودیم که همه جور بازی اونجا مییکردیم تو حیاط خونه می ساختیم با اجر و خونه درختی درست میکردیم بالای اون درخت انااااااااار کل دیوارهای حیاط با گواش نقاشی می کردیم .........شبها همه با هم تو حیاط می خوابیددددددددم هنوزم بوی تخم مرغ محلی نون محلیییییییییی و اب ماهیجه اب میوههای که برامون گرفت حس میکنم تمام شخصیت ماها اونجا شکل رفت همه ما رو بزرک کرد واقعا هر کدوم از خاله زایمان می کردن تنها کسی که ماهها می موند اونجا تو بودی اره تو مادر جون لقمه های که برای مدرسه می گرفتی یادم یه دفعه 4 تا بچه کوچلو رو باهم نگه میداشتی تا دختر ات از سر کار بیان تا اینکه بابابزرگم فوت کرد اون خونه رو فروختن و تو رفتی تو یه خونه کوچیگتر و ما اومدیم تهران خاله ها رفتن مشهد ولییییییییییییییییی همیشه خونت یه رنگ بویی داشت داره
اما حالا چی؟ اخه چرا ؟ 6 ماه گرفتا ر مریضی شدی هر روز یه مرسی انگشت دست قطع کردن قربونت برم که پته می دوختی بعد پاتو قططططططططع کردن جقدر درد گشیدیییییییی حالا هم مشکل قلبی زخم بستر و بدتر اینکه دکتر گفته پای که قطع کردیییییییییییی دوباره سیاه شده دوباره باید یه مقداری قطعشه اخه چررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا ؟ فقط یکی به من بکه جرا ؟ چرا باید اینقدر درد بکشی حالا که ما باید پیشت باشیم هر کدوم یه جای این دنییییییییییایم این کشوریممممممممممم دیکه جز گریه کردن کاری از من بر نمیاد همین واقعا از دست این دنیا شاکییییییییییم یه ادم به این خوبی چرا اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟