این روزها تیر 91
هوا گرم شده حسابی
کار خاصی که نمی کنی نه تکونی به خودت نه 4 دست پا نه تلاشی نه دوندنی قرار برات مهمونی دندونی بگیریم اگر دندون در بیاریییییییییییی
اوضاع دلار خرابه بابایی حسابی گرفتار کار دلار و................................. خستس حسابی
ساعت کار پرستارتو عوض کردم 10 تا 3 چون مامان فاطی که خونست قبلش تو رو نگه می داره بعدش هم نگه می داره 3 تا6
اینجوری بگم بزرگترین مشکل زندگی من خوابته می زاریمت تو پتو د تکونت می دیم دیشب بابا از سرکار اومد باهات بازی می کرد تو باصدای بلند می خندیدی ما همه کیف می کردیمباهات زنبور بازی می کنه تو میشی زنبور دوره خونه می چرخونت تو هم حسابی حال می کنی
قرار بعد از چند وقت بریم با بابای مهمونی خونه مجید همکار مامان (تولد سروین دخترش که 3 سالشه )ولی شما نمیای
هفته بعد هم عروسی باید بریم باز هم تو نمیایییییییییخوب ازیت می کنی بیایی مامان جون
داری روز به روز بزرگتر می شی منم شاهد بزرگ شدنت نمی دونم مادر خوبی هستم اما تلاش خودمو می کنم فقط ناراحتم چون زیاد وقت ندارم گاهی تو بامامان فاطیو پرستارت می ری حموم مامان فاطی یه روسری محکم می بنده دوره سرت تا سرما نخوره اخه همیشه نگران تو سرما بخوری من می گم نمی خورییییییییییییییییییاز ابتدای تولد تا به امروز
الان سر کارم ساعت 4:16
عکس بنیا تو بغل پرستارش وقتی قرار حرف دکتر گوش بده و بره پشت بوم 5 دقیقه افتاب بگیره
بنیا بعد از اینکه مامان فاطی میبرش حموم و یه روسری سرش میکنه که سرما نخوره
بنیا وقتی دوربین می بینه
بنیا خونه بابا بزرگش و ژستی که عمه مریم بهش داده