بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

اولین باری که گفتی بابا 17/2/1391

    دیشب داغون خسته از سر کار اومدم نمی دونی چقدر بدنم درد میکنه اخه مامان جان من باشگاه هم میرم که شاید لاغر شم بعدش هم با بابای رفتیم مرغ خریدیم که براش غزای که دوست داره بپزم البته خونه بابا رضا بودیم و یه ابگوشت خوشمزه داشتیم بردمت حموم وشروع کردم به کار کردن یه دفعه از ساعت 9 شروع کردی به حرف زدن تا ساعت 12 همش گفتی بابا نمیدونی که چقدر ناز می کفتی بابا دلمون غش می رفت می خواستم برات بمیرم بخدا ...
26 ارديبهشت 1391

اولین روزی که سوار رورواک شدی..................15/1/91

خیلی شیطون شدی خیلی بلا شدی  نه رو زمین می مونی نه بغل می شی همش می خواهی با هات بازی کنن  دیگه ازسرکار که میام همه خستن ماشااله دست به گریتم خوبه الکی  شبهاهم که نمی خوابی خدا رو شکر   با بابایی تصمیم گرفتیم بزاریم تو رورواک بلکه سر گرم شدی چه ذوقی کردی خیلی ذوق کردیم یه عالمه عکس گرفتیم ازت دختر نازممممممممممممممممممممممممممم15/1/90 ...
7 ارديبهشت 1391

غریبگی کردن تو که از 3 ماه شروع شد

چی بگم نه کسی خونمون می تونه بیاد نه ما جایی می تونیم بریم تو با هیچکس دوست نمی شی من و بابا محمد خیلی وقته جایی نمی تونیم بریم چون اینقدر گریه می کتی که زود بر میگردی خدا کنه زودتر خوب شی مامان    اینم عکس شما در حال غریبگی  ...
23 فروردين 1391