بای بای شیر مادر
خوب داستان پر از رمز راز از شیر گرفتن برای هر مادری که شیر می ده دغدغست
هرروز از خدا ممنون که این ارتباط قوی را تا 2 سالگی حفظ کردم................
وعجیب بود از خودم که از وقتی بدنیا اومدی تا 6 ماهگی فکر می کردم هر روز از شیر بگیرمت و به نظرم کار سختی بود برای خودم کار سختی بود می دونی چرا ؟ چون مجبور بودم سر کارم شیر بدوشم و این کار ازیتم می کردو کار سختی بود منم کلی خجالت می کشیدم هرروز به بابا محمد می گفتم خیلی سخته شیر دوشیدن و با یخ برسونم خونه تا فرداش تو نوش جان کنی و پرستارت برات گرم می کرد با این حال که جندین بار ماموریت زیادیرفتم و حتی یکسالگیت رفتم لنگاوی ویک هفته موندم ولی باز بهت شیر دادم و خیلی این حس زیبا رو دوست دارم ممنون خدا جون بابت این لطفت بابت این عشق زیاد و حس سختی برام تموم شد و تبدیل به عشق شد
روز 26 بعد از روز تولدت تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت 27 برای کار مجبورشدم خونه خاله شیما بمونم و بابا محمد شب کنارت خوابید همین طور سه شب بعد هم همین طور بابا کنارت خوابید و من اتاق خودمون خیلی سخت بود و کریه کردی ولی بعد از سه شب ارومتری شدی و پستونک جایکزین شد امروز هم 16 روزه که دیکه شیر مادر بابای
مرسی خدایا
پیوست
اخر خوردن شیر ساعت 7.30 صبح شنبه 27/7/1392
دیکه وقت خداحافظی رسیده و برای من هم سخت و مرسی از همکاریت