بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

دیروز با بنیا (اردیبهشت 24/92)

ص صبح پا میشی خوشحال شاد  خودت وزن می کنی 11 کیلو همیشه  میافتی بیا پایین بچه اخه قربونت برم  میری پارک و لباستو خودت انتخاب می کنی ای شلخته رنگارنک می خوری به پسرا تعارف میکنی  با نی نی مبینی اینجوری اخهههههه بالاخره لباس عروس پوشیدی بااماده شی برای جمعه عروسی پسر عمه   زست گرفتن بنیا خانوم  حالا قلقلک بازی که عاشقشی  انتخاب کفش جدید تو سط خودت ...
25 ارديبهشت 1392

بدنیا اومد ن النا

النا دختر خاله المیرا دوست صمیمی مامان بدنیا اومد  این مطالب با تاخیر گذاشتم چون شما دوربین قایم کرده بودی و پیدا نشد که نشد تا بالاخره یه جای عجیب پیدا شد  زودتر بدنیا اومد ...... بابا اومد خونه گفت محمد زنک رد الی رو بردن بیمارستان النا بدنیا اومد من از خواب پریدم همون جوری رفتم بیمارستان کلی گریه کردم حس مادرشدن الی و خاطرات زایمان خودم جلوی چشمم بود های های های  خوش اومدی عزیزم    عکساهای خوبی نیستم خودمم مریض بودم ولی یادکاری می مونن برات  ...
25 ارديبهشت 1392

آخ خدایا

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگت مامان بابا.  برات یه لباس عروس خوشگل خریده بود که با اون موهای مشکیت ماه شده بودی ولی چی بگم ازت کلی گریه کردی ازش می ترسیدی فرار می کردی اخر هم که دیدیش تو کمد اتاقت کلی داد زدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟که از خونمون بره برای همه چی گریه می کنی امروز که می خواستم برم سر کار تو راه با بابای با هم حرف می زدیم راستش رفتارت یه کم کلافه کرد ه ما رو ما حتی شبها هم درست نمی خوابیم تو دیشب ١٥ بار پاشدی اخه ادم تو ١٩ماهگی ١٥ بار پا میشه بعد دیکه روزش انزری نداریم بخدا   بابا دیروز بخاطر تو رفته بود نمایشکاه کتاب وکلی کتاب و وسایل اموزشی برات خریده بود از امروز برنامه اموزشی تو شروغ میشه و یادگیری اهست...
17 ارديبهشت 1392

ماموریت رفتن مامان 19 اردیبهشت

دختر نازم  کار مامان طوریه که باید برم ماموریت این ماموریت شیراز یه کم نه خیلی به مامان سخت گذشت خیلی سخت بود از صبح داخل  کت لب بودم  شب ساعت 11 رسیدم هتل فرداش هم از 7 صبح رفتم 8.30 شب رسیدم . نمی دونی جقدر برات دلتنگ شده بودم هر کوچلوی میدیم دلم می رفت توی هواپیما یه دختر کوچلو بود مثل شما که همه راه رو مثل شما شیطونی کرد خندید شیر می خورد کلی دل من برد دیگه بی طاقت شدم اصلا تا حالا اینجوری نشده بودم احساس می کردم من مامان بدی هستم که تو رو گزاشتم رفتم صبح که پا شدم تو رو سپردم به مامان بزرگ و بابا محمد شیر هم بهت دادم و رفتم انگار شب بعدش بابا کلی بیدار مونده بود نگران شما شده بود. البته 2 هفته  پیش هم رفتم کر...
15 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت بنیا به دبی

ما با عمو احسان اینا و دوست صمیمیت اوینا تصمیم گرفتیم عید از 8 تا 13 بریم دبی به به چه دبی بشه  باشماها  روز اول که رسیدم تو اوینا بخاطر بی خوابی شب که 4 صبح رفتیم فرودگاه همش خوابیدید عصر هم رفتیم بیرون گردی تو خیلی ذوق می کردی که می رفتی پاساز  باهاتون پارک ابی هم رفتیم بابا عمو شما 2 تا رو نگه داری می کردن من و خاله اذین می رفتیم اب بازی بعد بابا اینا خیلی روز خوبی بود تو اون هوای گرم شما دو تا رو زیر یه درخت خوشکل خوابونده بویدم و مواظب بودیم گرما زده نشید کلا مسافرت خوبی کلی برات لباس خریدم خیلی بچه های خوبی بودید    دوست دارم    ...
15 ارديبهشت 1392

ادامه تولد بنیا با برو بچه های نی نی سایت

خوب مامانی من تمام دروان باردای رو با دوستام تو محیط مجازی نی نی سایت گذروندم هر روز تو ی اون محیط با هم درو دل می کردیم بعد که شماها بدنیا اومدیم تصمیم گرفتیم همدیگر رو ببینیم از محیط مجازی بیام بیرون بجه ها مهمونی می گرفتنداما نمی شد من برم تا اینکه بالاخر ه در تولد دست چمعی شما در play house خیابون فرشته همدیگر رو دیدیم خیلی روز خوبی بود اینم چند تا عکس       بابا ها خخ    مامانا               شب هم رفتیم خونه تولد سورپریزی بابا محمد بود کلی خوشحال شد کلی خوش گذشت    جای نیر ارین  و مریمو پندار و صبا و نیوشا و ای ...
15 ارديبهشت 1392

18 ماهگی و واکسن همراه با ماموریت شیراز من

این واکسن هم خوبه هم بده خدا رو صد هزار مرتبه شکررررررررررررررررررررررررررر که تموم شد که تا 6 سالکی دیگه نیست خدایی من دیگه نمی کشم برم واکسن بزنی طبق همیشه کلی تحقیقات کردم و از این از اون که ببینم این یکی چطوره فهمیدم که یه کی تب می کنه یکی نه  مرخصی گرفتم چون فرداش باید می رفتم 2 روزه شیراز طبق همیشه تصمیم گرفتیم از شیر بگیرمت که دیگه خوابت تنظیم بشه امپول زدیم شما که همین چوری گریه می کنی ولی دیگه داغون گردی منوووووو اومدیم خونه تب داشتی  ولی نه زیاد مراقبت بودم اینقدر زور گو شدی که حتی نمی شد بهت استامینوفن بدم با گریه کبود می شدی وووو............... فرداش من  رفتم شیراز ماموریت بابا و مامان بزرک ازت نگه داری کردن شیرا...
15 ارديبهشت 1392