بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

امان از این مریضی وای خدا

من نمی دونم چرا هر وقت با خودم فکر می کنم تو حالت خوبه مریضی بیچاره می شم مریض میشی  این سری که اصلا داغون شدیم هم من هم تو  شنبه اومدم خونه مامان گفت شما اسهالی گفتم حتما ماله دندونهای نیشته که دستشون درد نکنه همه  با هم درمیاد  2 روز اسهال شدید هی ما بردیم ازمایش گفتن تو ش باکتری نیست وای که خل شدم دست تنها باباتم نبود بخدا نمی دونستم چه کنم دکتر یه کیسه دارو داد بعد اومدیم خونه ازفرد صبحش تب و سرفه شروع شد دکتر یه دارو برای سینت داد خوب نشدی و کاملا داشتی خفه می شدی پنچ شنبه بردیمت دکتر کفت این داروها رو ندید واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی انتی بیوتیک عوض شد وکمی تب اومد پاینی ولی خوب نمی شی نف...
8 تير 1392

اخر هفته شاد بخاطر بنیا و خونه خاله سارا مامان درسا 31/3/92

دخترم تصمیم دارم کلا دیدار با نی نی ها  رو زیاد تر کنم چون احساس می کنم تو واقعا تنهایی و دوستی نداری  بخاطر در اومدن نیش ها اوضاع خوبی نداری و کلا خوابت بد شد از دهنت اب میاد و کلافه ای 2 تا با هم داره در میاد  دیکه شبها رو پا نمی خوابی و خودت می خوای بخوای بخاطر همین خیلی غلت می زنی و کلی فرار می کنی یه 2 ساعتی طول میکشه که بخوابی روز 5شنبه با دوستم نفیسه که سال دوم دبیرستان با هم بودیم دیکه همدیگر رو ندیده رفتیم نهار بیرون بعد اومدم از خونه مامانی بردم خونه  2 ساعت طول کشیدکه خوابیدییی  بعد بابایی برنامه رنگ بازی حموم و با خاله سولماز برنامه تفریحی پارک شام داشتیم شما دوتا کفش هم ...
31 خرداد 1392

اولین روزی که شما بستنی خوردی14 خرداد 92

از اونجایی که کلا باهمه چیز مخالفی هیج چیز جدید نمی خوری بستنی اب میوه ..... من هم  خیلی دوست داشتم بستنی و دنت بخوری ولی خبری نبود که نبود  چه خوبه  این چشم هم چشمی بچه ها که با دیدن اوینا هم بستنی و پاستیل و دنت خوردی و گرنه که کار من نبود مادر جان اینم اثرات این مسافرت........................ اول اوینا بعد بنیا ...
25 خرداد 1392

تعطیلات خرداد و شمال رفتن با اوینا گلی

برنامه ریختیم با عمو احسان بریم شمال و ترجیح دادیم با بقیه دوستامون نریم 6 تای بریم چون همه اونا اذیت می شدن  هم شماها   تا صبح می خواستند بازی کنند ما باید میگفتیم هیس این فرشته ها خوابن ...................و.....ان شاله بعدا از ابتدا که رفتن  به سمت رشت جاده خیلی خیلی شلوغبود  5 صبح تا 10 شب تو راه بوودیم  ناهار تو رستوران جهانگیر رود بار خوردیم . عمو احسان زحمت کشیده بود و یه ویلای خوب راحت در چابکسر گرفته بود  روزهای خوبی بود با همه دل نگرانیها بابت خواب وو غذا و حموم شما دوتا عشق با شمالهای که4 تایی رفته بودیم خوب فرق داشت خیلیی بابا محمد عمو احسان کلا در خدمت شمابودند چه از نظر غذایی و چه از نظر...
25 خرداد 1392

نی نی بازی ما و بازی نی نی ها 2 خرداد

دست صفورا مامان اوا درد نکنه که باعث این مهمونی تو باغ اقا جون در درکه شد مرسی صفورا زیاد صبح که اومدی دفتر ما بچم کلی هاج و واج همه رون نگاه می کرد یه نیم ساعتی اونجا بود همه دوست داشتن ببینش چون که از ٣ ماهگی که اومدن دیدنت خونمون دیگه جز عکسات خودتو ندیده بودن ....کلی دوستت دارن  عزیزم بعد اومدیم خونه اقا جون بابای کباب کوبیده برات خریده بود اینقدر که دوست داری مامان جان ساعت ٣ هم رفتیم باغ خاله صفوراااا خییلی خوب من نتونسته بودم تو این مدت تو مهمونی بچهای نی نی سایت شرکت کنم فقط تولد ١ سالگیت رفته بودم نمی دونی دوستشون دارم این بجهها رو جقدر زیاد می دونی چرا چون از اول بارداری تو یه محیط مجازی باهم بودیم از مشکلات باهم گفتیم و...
13 خرداد 1392

مرسی خاله اذین

بنیا تا این لحظه 1 سال 7 ماه و 7 روز و 7 ساعت و7 دقیقه و44 ثانیه سن دارد : خیلی جالب بود واست کپی کردم خاله بعدا ببینی  این نوشته خاله اذین . www.avinakh90 log.niniweblog.com دست خاله اذین درد نکنه که دقت کرد......مرسی خاله اذین      یه هو دلم خواست عکس اوینا بنیا رو بزارم شما دوتا 4 ماه فرق دارید و خاله اذین و عمو احسان جز بهترین دوستای ماهستند دوستشون داریم قرار بریم شمال هفته بعد 4 روز باهمیم هورااااااااااا 12 خرداد تولد اویناست خدایا چه زود گذشتتتتت ...
5 خرداد 1392

بریم پارک مامان هول نشو می ریم مامان ...............

بریم پارک کلمه ای که هروز بعد از سر کار به بنیا گفته می شه و بنیا هول میشه که بره تاب تاب تاب  بنیا چرا دهنت کثیف مامان  (غذا گوشت) یعنی غذا خوردم اونم همه چی رو گوشت میبنی..... جز چای   چی می خوریی دخترم پستیک!!!!!! اهان پستونک بخور عشقم بخور بی بیا پارکککککک هر روز روزی صدبار به همه می گی    همه ادمهایی که ورزش می کننند نگاه می کنی هاج واج بعد نوبت تو ورزش می کنی قبل از بازی یییی  باید راه بری  شیطونی کنی همچی نگاه می کنی برای خودت شعر می خونی   خانوم ورزش می کننننن  (هرهره بازی)  به زبون بینیا بیشتر یاد گرفتی از بچهای پارک بالا بری از سرس...
2 خرداد 1392

عروسی رفتن پسر عمه شما اقا کیان ورود شما به 20 ماهگی

من و عمه مهتاب رفتیم ارایشکاه تو پیش بابا محمد موندی کلا یه کم استرس داشتیم چون تا حالا به ما عروسی نیومده بودی و من نگران بودم .کارامون کردیم راهی باغ که تو جاده مخصوص کرج بود  شدیم شما هم دیگه عاشق صندلی ماشینت شدی  اساسی .....عروسی خیلی بودی همه پسرعمه ها ت بزرگترن  و تو کوچلو ترینی کلا کل عروسی تلاشت بری بیرون و به بابا رضا می گفتی ازت عکس بگیرهه   اینم جفت بابا بزرگات عروسی تموم شد و تو هم اولین  عروسی بود که اومدی کلی دنبال گربه کردی کلی خندیدیییییییییییییی       ...
2 خرداد 1392